Bluedays

روزهای گرفته

Bluedays

روزهای گرفته

Paradise City

کی بهش اعتقاد داره؟
شهر بهشت، شهری که توش دشمنی نیست، آسیب نیست، برتری نیست.
این روزا خیلی توی فکرم. ما انسان ها تو چه شرایط متفاوتی زندگی می کنیم، هیچ کدوم هم از زندگی راضی نیستیم. درست مثل چرخه ی غذایی می مونه، تو این دنیا بعضی ها راس هرم، بعضی ها هم توی قاعده زندگی می کنن. هر کی مشکلات خودش رو داره. مطمئنا انسان بی درد در این جهان وجود نداره اما... اما چرا انقدر متفاوت؟ چرا بین زندگی یه شهروند سوییسی و یه ایرانی انقدر باید تفاوت وجود داشته باشه؟ چرا ما ایرانی ها از زندگیمون می نالیم وقتی زندگی ما و یه آفریقایی انقدر متفاوته؟ ریشه ش کجاست؟ هزارتا دلیل میاد توی سرم ولی با همه ی این دلایل هیچ وقت این جداسازی های ملیتی و نژادی رو درک نکردم. مگه ما انسان ها چقدر با هم اختلاف داریم؟!!!
بی خیال. لائورا رو بگیر و برو تو حس...
In this round dance of souls
Whoever goes around is lost and stays here
I know it for certain friend
I am turning also
And to reach you I had to run
But the more I look around me and I see that
There is a world that goes on even if…
If you are not there anymore
If you are not there anymore
And tell me why
In this round dance of souls there is not
A place to shake off
Somethings what has been told to us
And something what now is known.
And you know that there is
There is that there is
That I will take a train…
It is there that I take a train that goes to Paradise City
And I am saying “bye” to you all and jumping in it
I will take a train and will not think of it any more.
A trip makes sense only
Without return, If it is not in flight,
Without stops and borders,
Only horizons and not very far.
I will take me my place
And you will sit next to me you will tell me:
“Destination is Paradise”.